صمد بهرنگی یکی از نویسندگانی است که نسل من او را به خوبی نمیشناسد. طبق اطلاعات ویکیپدیا صمد بهرنگی در سال ۱۳۱۸ در تبریز و در یک خانواده فقیر به دنیا آمده و یک معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس و محقق بوده است. او در زمان مرگ فقط ۲۹ سال داشته است.
چند روز پیش نگاهی به قفسه کتابهای پدرم انداختم و کتاب «نامههای صمد بهرنگی» را برای خواندن انتخاب کردم. این کتاب شامل نامههای صمد به شاگردان، دوستان، ادارهها، برادرش اسد و نیز دوست صمیمیاش یوسف است که برادرش اسد بهرنگی آنها را گردآوری کرده است.
قبلاً بخشهایی از کتابهای «مجموعه مقالهها» و «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران»اش را خوانده بودم؛ اما این کتاب نامهها را یکضرب تا شب تمام کردم. موقع خواندنش چند نکته برایم جالب بود که در اینجا مینویسم.
۱. اولین چیزی که توجه خواننده را جلب میکند، نثر بسیار ساده و روان متن نامهها است. جملهها بسیار کوتاه و حاوی لغات ساده هستند؛ به طوری که کمتر کسی باور میکند که این نامهها بین سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۶ نوشته شده است. مثلاً در جایی میخوانیم:
نوشته بودی که کتاب زیاد میخوانی. زنده باشی. از دوست خوب و هشیاری مثل تو همین انتظار را داشتم. باور کن به خودم میبالم که مثل تو شاگردی دارم. نامهات را دادم برادرم جعفر خواند و پیش او پز دادم که «جعفر میبینی من چه شاگردان مهربانی دارم!»
این سبک نوشتن ساده بهرنگی حتی موقع نوشتن نامههای اداری هم رعایت شده است تا جایی که در این نامهها عبارتهایی مثل «زورکی»، «دلخوشکُنک»، «کورهسواد»، «سروکله» و… به چشم میخورد.
۲. نکته دیکر علاقه عجیب بهرنگی به خواندن کتاب، مجله و به طور کلی مطالعه و همچنین تشویق دیگران به این کار است. مشخص است که بخش زیادی از درآمدش را صرف خرید کتاب و مجله میکرده است. در نامههایش مدام تازههای نشر را به دوستان و شاگردانش معرفی میکند. مثلاً در جایی از کتاب میخوانیم
و یا در جای دیگری، شاگردان قدیمیاش را تشویق میکند که کتابخانه مدرسه را سرپا نگه دارند و حتی از چاپ لوکس و گرانقیمت کتاب «ماهی سیاه کوچولو»اش ناراحت است:
۳. مورد جالب بعدی، علاقه بسیار زیاد بهرنگی به معلمی است. به عنوان نمونهای از این ابراز علاقه، در جایی از کتاب به دوست صمیمیاش یوسف مینویسد:
جالب اینجاست که بهرنگی دوست دارد حتی بعد از آمدن حکم انتصابش به دبیری دبیرستان، همچنان در کلاس اول دبستان درس بدهد تا جایی که در یکی از نامهها این موضوع را مطرح میکند:
از این نکات جالب در کتاب کم نیست. مثلاً موقع خواندن کتاب متوجه میشویم که بهرنگی هر روز به طور میانگین ۲ نامه مینوشته است و یا اینکه چقدر مشتاق شنیدن حال و روز شاگردان قدیمی و دوستانش بوده است؛ اما چیزی که بهشخصه اصلاً انتظارش را نداشتم، ناامیدی صمد از زندگی بوده است؛ به طوری که در چند جای کتاب این موضوع را مطرح میکند:
من میگویم در عین حال که زندگی احمقانهترین و بیمزهترین چیزهای موجود است، میشود به آن عادت کرد و با نوعی بیاعتنایی به بود و نبودش، آرام زیست.
و یا
زندگی کلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمیبرد؛ اما نباید ایستاد. با اینکه میدانیم نخواهیم رسید، نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم، مردیم. به درک!
و یا در جای دیگری میگوید:
همیشه در اندوهم. کمترین لحظهای نیست که فارغ از اندوه باشم؛ اما همیشه این را با بردباری تحمل میکنم و خیلی به ندرت زار میزنم و گلایه میکنم. آن قدر قدرت دارم که اندوهم را تحمل کنم و زار نزنم.
به گفته ویکیپدیا بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷ هنگامی که خواسته در رود ارس تنی به آب بزند، به دلیل بلد نبودن شنا غرق شده است؛ اما بعید نیست که یک لحظهای فرا رسیده باشد که صمد بهرنگی دیگر از زندگی ناامید شده و خودش را به ارس سپرده باشد. روحش شاد.
چاپ اول این کتاب خواندنی را موسسه انتشارات امیرکبیر در سال ۱۳۵۷ در حدود ۹۰ صفحه و با قیمت ۶۵ ریال! منتشر کرده است. اگر در اینترنت جستجو کنید، میتوانید نسخه پیدیاف آن را دانلود کنید.
اگر میخواهید از انتشار نوشتههای بعدی پانویس باخبر شوید، میتوانید به طور رایگان، مشترک خوراک پانویس، اینستاگرام من و یا کانال تلگرام پانویس شوید و یا برای اشتراک ایمیلی، ایمیل خود را در کادر زیر وارد و ثبت کنید:
دقت داشته باشید که برای فعالسازی اشتراک ایمیلی، باید ایمیلی که از طرف وبلاگ برایتان فرستاده میشود را تأیید کنید.
لینک ثابت: https://panevis.ir/?p=1905
سلام
مطلب شما را با ذکر منبع در وبلاگ و کانال تلگرامم نقل کرده ام؛
در صورتی که مخالفتی دارید اطلاع دهید تا حذف نمایم.
https://t.me/Dopram
با سلام و احترام
صمد بزرگ نویسنده تاریخ ایران که در زمان خود ساواک از دستش به ستوه اومده بود. و در هیچ یک از داستان هاو نوشته های او نا امیدی به نظر نمی آید. او یاد میدهد که باید زیست و ساخت . باید زندگی را با امید جلو برد.
نامیدی تنها چیزی ست که نمی توان به او نسبت داد.
جناب دامنافشان
در اینکه صمد غرق شده شکی نیست، ولی واقعیت اینکه چرا و چگونه غرق شده، تا به حال مشخص نشده است و هیچ تحقیقی در موردش انجام نشده. جلال آل احمد در مورد مرگ صمد گفته بود: “درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم… خب ساختیم دیگر”
خواهشا شما هم با آوردن چند سطر (این سه پاراگراف آخر پستتون) در مورد نا امیدی صمد از دنیا داستان سرایی نکنید و تز ندهید. چرا که به این سه پاراگراف از ابعاد دیگری هم میتوان نگریست و آنها را به طرز دیگری هم می شود تعبیر کرد. با شناختی که من از صمد دارم، اینکه صمد از زندگی ناامید شده و خودش را به ارس سپرده باشد، احمقانه ترین و بیهوده ترین فرضیه ی ممکن است.
به نظر من این برداشتی که شما از این سه پاراگراف کردید و دارید به مخاطبتون منتقل می کنید کاملا اشتباهه و شما باید در بینشتون نسبت به این سطور تجدید نظر کنید. شناخت شخصیت صمد بهرنگی، نیازمند درک و بینشی بسیار عمیق تر از آنچه که اغلب فکر میکنند، است.
پاراگراف زیر یه بخشی از نوشته های صمد هست :
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم – که میشوم – مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد …» ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی
بدیهیه که این پست، نظر شخصی منه و نه نظر رسمی پزشکی قانونی. من توی این پست، مثل بقیه پستهای وبلاگم، فقط برداشت خودم رو نوشتم. شما هم لطف کردین و وقت گذاشتین و نظر خودتون رو نوشتین. من هم بدون هیچ کم و کاستی نظرتون رو منتشر کردم.
در ضمن من نگفتم «بدون شک دلیل غرق شدن صمد بهرنگی فلان چیز بوده». فقط گفتم «بعید نیست که …». این یعنی من فقط یه حدس خودم رو نوشتم.
خیلی خیلی ممنون
با سلام و ادب
ممنون از نوشته های خوب شما
اشتراک ایمیلی در سایت شما ا کدام افزونه انجام گرفته؟ من برای اشتراک ایمیلی مثل سایت شما در وردرپرس باید چیکار کنم؟
ممنون میشم راهنمایی ام کنید
افزونه FeedBurner Form.
لطفاً این جور سوالها رو از طریق ایمیل بپرسین.
ممنون از معرفی این کتاب.
توصیه می کنم مجموعه داستان های کوتاه صمد را نیز مطالعه فرمایید. بسیار جالب و آموزنده هستند. با اینکه احتمالاً برای کسانی که اهل آذربایجان و ترک زبان نیستند، ممکن است جذابیت کمتری داشته باشد. این را از این جهت گفتم که بسیاری از این داستان ها در حقیقت داستان ها و ادبیات فولکلوریکی هستند که سینه به سینه و نسل اندر نسل از گذشتگان به ما به ارث رسیده است. خیلی از این داستان ها را وقتی که بچه بودم، مادر بزرگ خدابیامرزم به ما می گفت. خب در آن روزگاری که نه تلویزیون داشتیم و نه سرگرمی دیگر، داستان های مادر بزرگ، بزرگترین تفریح برایمان بود.
یاد اون دوران بخیر
ممنون بابت پیشنهاد. اتفاقاً همین کتاب نامههای صمد بهرنگی هم پر از کلمهها و اصطلاحات ترکیه که البته معنی فارسیشون در پایین صفحات زیرنویس شده.
سلام
ممنون از مطلب خوب شما
هر وقت کسی کتابی معرفی می کند، خیلی خوشحال می شوم و سعی می کنم که حتما آن را مطالعه کنم.
با تشکر از شما
خوشحالم که اهل مطالعه هستین.