یکی از چیزهایی که همیشه و همیشه من را به وجد می‌آورد، برقراری ارتباط با شهروندان بقیه کشورهاست. اوایل دوران ارشد بودم که این ارتباط را با ثبت‌نام و فعالیت در سایت‌ها و فروم‌های انگلیسی‌زبان شروع کردم. وقتی سوالی می‌پرسیدم و کاربری از آن سر دنیا سوالم را با حوصله تمام جواب می‌داد، ذوق می‌کردم و یا برعکس وقتی خودم سوال دانشجویی را در هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر جواب می‌دادم، لذت می‌بردم. نکته هیجان‌انگیز ماجرا برایم این بود که تا چند ثانیه پیش همدیگر را نمی‌شناختیم؛ ولی آن لحظه بدون توجه به ملیت، نژاد، رنگ پوست و زبان داشتیم به همدیگر کمک می‌کردیم. علاوه بر این ارتباط‌ها، در ترم‌های بعد کم‌کم شروع به تماس با استادهای خارجی برای کمک به پیش بردن پایان‌نامه و نیز گرفتن پذیرش کردم.

عاشق سینه‌چاک خارجی‌ها نیستم؛ اما نکته‌ای که بیشتر از ۱۰۰ بار در این ارتباط‌ها تجربه‌اش کردم، برخورد خیلی گرم و صمیمانه خارجی‌ها، مخصوصاً اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها نسبت به برخورد ما ایرانی‌ها با همدیگر بود؛ طوری که در هیچ‌کدام از این ارتباط‌ها نه خودشان را می‌گرفتند، نه منتی می‌گذاشتند؛ نه عصبانی می‌شدند؛ نه بی‌حوصله می‌شدند و نه هیچ چیز دیگری. در ادامه چند ماجرا را که مشابه آن‌ها را در ایران هم تجربه کردم، تعریف می‌کنم.

ماجرای ۱

ترم دوم ارشد بودم. یکی از استادها از روی جزوه درس می‌دادند که البته به خاطر نوع درس و مثال‌هایش حق هم داشتند. یک روز بعد از کلاس به دفترشان رفتم و خواهش کردم جزوه را چند دقیقه در اختیارم قرار بدهند تا از روی آن کپی بگیرم و در کلاس دیگر مجبور نباشم به جای گوش دادن، جزوه بنویسم. با قاطعیت تمام گفتند «نه!» گفتم «چرا؟». گفتند «جزوه را می‌خواهم کتاب کنم. اگر کپی بگیرید، پخش می‌شود.» توی دلم گفتم اگر کسی بخواهد مطالب جزوه را با نام خودش چاپ و منتشر کند، خوب می‌آید و از روی جزوه ما دانشجوها کپی می‌گیرد.

همان ترم یک شب حین وب‌گردی‌هایم برای پیدا کردن استادهای آمریکایی‌ای که روی موضوع پایان‌نامه‌ام کار می‌کردند، به سایت استادی برخورد کردم که یک کار قشنگ در سایتشان کرده بودند: ایشان قبل از اینکه کتاب‌ جدیدشان را به طور رسمی توسط ناشر به چاپ برسانند، پی‌دی‌اف حدوداً ۵۰۰ صفحه‌ای کامل کتاب را به طور رایگان روی سایتشان گذاشته بودند و از بازدیدکننده‌ها خواسته بودند که نظرشان را در مورد محتوای کتاب بهشان منتقل کنند. کتاب را دانلود کردم و حدود یک ساعتی آن را بررسی کردم. نوع بیان مطالب کتاب و مثال‌هایش آن‌قدر برایم تازه و جالب بود که بلافاصله به ایشان ای‌میل زدم و گفتم خیلی دوست دارم کتاب را بعد از تایید نهایی به زبان فارسی ترجمه کنم. روز بعد جواب دادند و گفتند «بابت این تصمیم خیلی خوشحالم. کتاب هنوز یک‌سری اصلاحات جزئی و ریزه‌کاری نیاز دارد. به محض اینکه تمام شود، فایل سورس کل کتاب و شکل‌ها را هم در اختیارتان قرار می‌دهم تا کارها سریع‌تر پیش برود. فقط تنها خواهش من این است که اگر در حین ترجمه، به مواردی از اشتباه علمی پی بردید، من را مطلع کنید»! وقتی این همه حس اعتماد دیدم، تا چند دقیقه در شوک بودم. من با داشتن فایل سورس کتاب می‌توانستم خیلی راحت اسم ایشان را حذف و کتاب را با نام خودم روی اینترنت منتشر کنم.

ماجرای ۲

برای تحویل دادن مدارکم جهت گرفتن بورسیه برای دوره دکتری به سفارت آلمان رفته بودم. حدود ۶۰ نفر توی صف بودیم. هر ۱۰ دقیقه یک‌بار یک آقای خیلی جدی، اخمو، کراواتی و شیک‌پوش از درب سفارت می‌آمد بیرون و جمعیت را برانداز می‌کرد و بدون اینکه به اعتراض جمعیت نسبت به کند پیش رفتن کار واکنشی نشان بدهد، دوباره می‌رفت داخل سفارت. همه خیال می‌کردیم مثل ایران خودمان که یک مدیر هیچ‌کس را تحویل نمی‌گیرد، یک سمت مهمی در سفارت دارد و حداقل مدیر یکی از بخش‌های سفارت است؛ اما وقتی نوبتمان شد و رفتیم داخل، دیدیم ایرانی و مامور ساده بازرسی بدنی با این گیت‌ها است و فقط برای ماهایی که پشت درب بودیم، قیافه می‌گیرد. بعد که وارد سالن تحویل مدارک شدیم، به سمت باجه‌هایی هدایت شدیم. من باید می‌رفتم به باجه شماره یک که کسی پشت آن نبود. خانمی کنار من روبروی باجه شماره ۲ نشست و به انگلیسی به کارمند خانم پشت باجه گفت که برای تایید مدارک آمده است. خانم کارمند هم در تمام این مدت با کمال خوشرویی و ارتباط چشمی به حرف‌هایش گوش می‌داد و روند کار را برایش توضیح می‌داد تا اینکه دیدم از آن سمت باجه‌ها خانمی با آرایش بسیار غلیظ، بدون روسری، با لباس کوتاه و چسبان و قهوه‌به‌دست به طرفم می‌آید. آمد نشست و انگار که اصلاً من وجود ندارم، شروع به خوردن قهوه‌اش کرد. من هم شروع کردم به انگلیسی توضیح دادن که برای تحویل و تایید مدارک برای گرفتن بورسیه آمده‌ام که یک‌دفعه به فارسی گفت «مدارکت رو بده»! وقتی داشتم تک‌تک مدارک را برایش توضیح می‌دادم، با بی‌اعتنایی و سردی تمام، مدارک را داخل پاکتی گذاشت و گفت «فردا بیا تاییدیه‌شون رو بگیر». در تمام این مدت هیچ ارتباط چشمی‌ای با من برقرار نکرد.

ماجرای ۳

ترم دو ارشد بودم. با یک دانشگاه در حال مکاتبه برای گرفتن پذیرش بودم. یک روز ای‌میلی دریافت کردم که در آن خواسته شده بود که ترجمه رسمی ریز نمراتم تا آن لحظه را برایشان بفرستم. رفتم دفتر آموزش دانشکده و موضوع را با رئیس آموزش مطرح کردم و درخواست ریز نمرات انگلیسی کردم. گفتند چنین چیزی نداریم. گفتم اگر خودم طبق فرمت بقیه دانشگاه‌ها ترجمه کنم، حاضرید بعد از اطمینان از تطابق نمرات آن را تایید کنید، گفتند «نه! برای من مسئولیت دارد.»

مشکل را برای منشی دپارتمان آن دانشگاه خارجی توضیح دادم. گفتند «اشکالی ندارد. ریز نمرات را خودتان ترجمه کنید و بعد بدهید به استاد راهنما یا مشاورتان آن را امضا کند و اسکن آن را برایم بفرستید»! حتی نخواستند که اسکن نمرات را با ای‌میل دانشگاهی استادم بفرستم که کمی قابل اعتمادتر باشد.

ماجرای ۴

ترم سه ارشد رفتم پیش یکی از استادهای دانشکده که ترم قبلش یک درس با ایشان گذارنده بودم و ازشان خواستم توصیه‌نامه‌ای برای یک دانشگاه خارجی برای پذیرش در دوره دکتری برایم بنویسند. آن‌قدر امروز و فردا و سوال‌ و جواب کردند و گفتند وقت ندارم و این‌ها که بی‌خیال قضیه شدم و سراغ یکی دیگر از استادهایم رفتم.

همان ترم موقع کار روی پایان‌نامه‌ام، داشتم مقاله‌ای را می‌خواندم که بعضی از قسمت‌های آن را متوجه نمی‌شدم. به نویسنده مقاله ای‌میل زدم و گفتم فلان قسمت‌ها را متوجه نمی‌شوم. اگر امکان دارد، کمی بیشتر توضیح بدهید. ایشان با وجود اینکه رئیس دپارتمان یکی از دانشگاه‌های معروف انگلیس بود، با حوصله تمام، نه تنها همه موارد را برایم توضیح دادند، بلکه سورس لاتک توضیحات را هم برایم به ای‌میل پیوست کرده بودند تا اگر نیازی به استفاده از توضیحات در پایان‌نامه‌ام داشتم، مجبور نباشم دوباره آن‌ها را تایپ کنم.

 

اگر می‌خواهید از انتشار نوشته‌های بعدی پانویس باخبر شوید، می‌توانید به طور رایگان، مشترک خوراک پانویس، اینستاگرام من و یا کانال تلگرام پانویس شوید و یا برای اشتراک ای‌میلی، ای‌میل خود را در کادر زیر وارد و ثبت کنید:

دقت داشته باشید که برای فعال‌سازی اشتراک ای‌میلی، باید ای‌میلی که از طرف وبلاگ برای‌تان فرستاده می‌شود را تأیید کنید.

لینک ثابت: https://panevis.ir/?p=1888

سرمایه‌گذاری روی بیت‌کوین