یکی از چیزهایی که همیشه و همیشه من را به وجد میآورد، برقراری ارتباط با شهروندان بقیه کشورهاست. اوایل دوران ارشد بودم که این ارتباط را با ثبتنام و فعالیت در سایتها و فرومهای انگلیسیزبان شروع کردم. وقتی سوالی میپرسیدم و کاربری از آن سر دنیا سوالم را با حوصله تمام جواب میداد، ذوق میکردم و یا برعکس وقتی خودم سوال دانشجویی را در هزاران کیلومتر آنطرفتر جواب میدادم، لذت میبردم. نکته هیجانانگیز ماجرا برایم این بود که تا چند ثانیه پیش همدیگر را نمیشناختیم؛ ولی آن لحظه بدون توجه به ملیت، نژاد، رنگ پوست و زبان داشتیم به همدیگر کمک میکردیم. علاوه بر این ارتباطها، در ترمهای بعد کمکم شروع به تماس با استادهای خارجی برای کمک به پیش بردن پایاننامه و نیز گرفتن پذیرش کردم.
عاشق سینهچاک خارجیها نیستم؛ اما نکتهای که بیشتر از ۱۰۰ بار در این ارتباطها تجربهاش کردم، برخورد خیلی گرم و صمیمانه خارجیها، مخصوصاً اروپاییها و آمریکاییها نسبت به برخورد ما ایرانیها با همدیگر بود؛ طوری که در هیچکدام از این ارتباطها نه خودشان را میگرفتند، نه منتی میگذاشتند؛ نه عصبانی میشدند؛ نه بیحوصله میشدند و نه هیچ چیز دیگری. در ادامه چند ماجرا را که مشابه آنها را در ایران هم تجربه کردم، تعریف میکنم.
ماجرای ۱
ترم دوم ارشد بودم. یکی از استادها از روی جزوه درس میدادند که البته به خاطر نوع درس و مثالهایش حق هم داشتند. یک روز بعد از کلاس به دفترشان رفتم و خواهش کردم جزوه را چند دقیقه در اختیارم قرار بدهند تا از روی آن کپی بگیرم و در کلاس دیگر مجبور نباشم به جای گوش دادن، جزوه بنویسم. با قاطعیت تمام گفتند «نه!» گفتم «چرا؟». گفتند «جزوه را میخواهم کتاب کنم. اگر کپی بگیرید، پخش میشود.» توی دلم گفتم اگر کسی بخواهد مطالب جزوه را با نام خودش چاپ و منتشر کند، خوب میآید و از روی جزوه ما دانشجوها کپی میگیرد.
همان ترم یک شب حین وبگردیهایم برای پیدا کردن استادهای آمریکاییای که روی موضوع پایاننامهام کار میکردند، به سایت استادی برخورد کردم که یک کار قشنگ در سایتشان کرده بودند: ایشان قبل از اینکه کتاب جدیدشان را به طور رسمی توسط ناشر به چاپ برسانند، پیدیاف حدوداً ۵۰۰ صفحهای کامل کتاب را به طور رایگان روی سایتشان گذاشته بودند و از بازدیدکنندهها خواسته بودند که نظرشان را در مورد محتوای کتاب بهشان منتقل کنند. کتاب را دانلود کردم و حدود یک ساعتی آن را بررسی کردم. نوع بیان مطالب کتاب و مثالهایش آنقدر برایم تازه و جالب بود که بلافاصله به ایشان ایمیل زدم و گفتم خیلی دوست دارم کتاب را بعد از تایید نهایی به زبان فارسی ترجمه کنم. روز بعد جواب دادند و گفتند «بابت این تصمیم خیلی خوشحالم. کتاب هنوز یکسری اصلاحات جزئی و ریزهکاری نیاز دارد. به محض اینکه تمام شود، فایل سورس کل کتاب و شکلها را هم در اختیارتان قرار میدهم تا کارها سریعتر پیش برود. فقط تنها خواهش من این است که اگر در حین ترجمه، به مواردی از اشتباه علمی پی بردید، من را مطلع کنید»! وقتی این همه حس اعتماد دیدم، تا چند دقیقه در شوک بودم. من با داشتن فایل سورس کتاب میتوانستم خیلی راحت اسم ایشان را حذف و کتاب را با نام خودم روی اینترنت منتشر کنم.
پیشنهاد میشود بخوانید:
ماجرای ۲
برای تحویل دادن مدارکم جهت گرفتن بورسیه برای دوره دکتری به سفارت آلمان رفته بودم. حدود ۶۰ نفر توی صف بودیم. هر ۱۰ دقیقه یکبار یک آقای خیلی جدی، اخمو، کراواتی و شیکپوش از درب سفارت میآمد بیرون و جمعیت را برانداز میکرد و بدون اینکه به اعتراض جمعیت نسبت به کند پیش رفتن کار واکنشی نشان بدهد، دوباره میرفت داخل سفارت. همه خیال میکردیم مثل ایران خودمان که یک مدیر هیچکس را تحویل نمیگیرد، یک سمت مهمی در سفارت دارد و حداقل مدیر یکی از بخشهای سفارت است؛ اما وقتی نوبتمان شد و رفتیم داخل، دیدیم ایرانی و مامور ساده بازرسی بدنی با این گیتها است و فقط برای ماهایی که پشت درب بودیم، قیافه میگیرد. بعد که وارد سالن تحویل مدارک شدیم، به سمت باجههایی هدایت شدیم. من باید میرفتم به باجه شماره یک که کسی پشت آن نبود. خانمی کنار من روبروی باجه شماره ۲ نشست و به انگلیسی به کارمند خانم پشت باجه گفت که برای تایید مدارک آمده است. خانم کارمند هم در تمام این مدت با کمال خوشرویی و ارتباط چشمی به حرفهایش گوش میداد و روند کار را برایش توضیح میداد تا اینکه دیدم از آن سمت باجهها خانمی با آرایش بسیار غلیظ، بدون روسری، با لباس کوتاه و چسبان و قهوهبهدست به طرفم میآید. آمد نشست و انگار که اصلاً من وجود ندارم، شروع به خوردن قهوهاش کرد. من هم شروع کردم به انگلیسی توضیح دادن که برای تحویل و تایید مدارک برای گرفتن بورسیه آمدهام که یکدفعه به فارسی گفت «مدارکت رو بده»! وقتی داشتم تکتک مدارک را برایش توضیح میدادم، با بیاعتنایی و سردی تمام، مدارک را داخل پاکتی گذاشت و گفت «فردا بیا تاییدیهشون رو بگیر». در تمام این مدت هیچ ارتباط چشمیای با من برقرار نکرد.
ماجرای ۳
ترم دو ارشد بودم. با یک دانشگاه در حال مکاتبه برای گرفتن پذیرش بودم. یک روز ایمیلی دریافت کردم که در آن خواسته شده بود که ترجمه رسمی ریز نمراتم تا آن لحظه را برایشان بفرستم. رفتم دفتر آموزش دانشکده و موضوع را با رئیس آموزش مطرح کردم و درخواست ریز نمرات انگلیسی کردم. گفتند چنین چیزی نداریم. گفتم اگر خودم طبق فرمت بقیه دانشگاهها ترجمه کنم، حاضرید بعد از اطمینان از تطابق نمرات آن را تایید کنید، گفتند «نه! برای من مسئولیت دارد.»
مشکل را برای منشی دپارتمان آن دانشگاه خارجی توضیح دادم. گفتند «اشکالی ندارد. ریز نمرات را خودتان ترجمه کنید و بعد بدهید به استاد راهنما یا مشاورتان آن را امضا کند و اسکن آن را برایم بفرستید»! حتی نخواستند که اسکن نمرات را با ایمیل دانشگاهی استادم بفرستم که کمی قابل اعتمادتر باشد.
ماجرای ۴
ترم سه ارشد رفتم پیش یکی از استادهای دانشکده که ترم قبلش یک درس با ایشان گذارنده بودم و ازشان خواستم توصیهنامهای برای یک دانشگاه خارجی برای پذیرش در دوره دکتری برایم بنویسند. آنقدر امروز و فردا و سوال و جواب کردند و گفتند وقت ندارم و اینها که بیخیال قضیه شدم و سراغ یکی دیگر از استادهایم رفتم.
همان ترم موقع کار روی پایاننامهام، داشتم مقالهای را میخواندم که بعضی از قسمتهای آن را متوجه نمیشدم. به نویسنده مقاله ایمیل زدم و گفتم فلان قسمتها را متوجه نمیشوم. اگر امکان دارد، کمی بیشتر توضیح بدهید. ایشان با وجود اینکه رئیس دپارتمان یکی از دانشگاههای معروف انگلیس بود، با حوصله تمام، نه تنها همه موارد را برایم توضیح دادند، بلکه سورس لاتک توضیحات را هم برایم به ایمیل پیوست کرده بودند تا اگر نیازی به استفاده از توضیحات در پایاننامهام داشتم، مجبور نباشم دوباره آنها را تایپ کنم.
اگر میخواهید از انتشار نوشتههای بعدی پانویس باخبر شوید، میتوانید به طور رایگان، مشترک خوراک پانویس، اینستاگرام من و یا کانال تلگرام پانویس شوید و یا برای اشتراک ایمیلی، ایمیل خود را در کادر زیر وارد و ثبت کنید:
دقت داشته باشید که برای فعالسازی اشتراک ایمیلی، باید ایمیلی که از طرف وبلاگ برایتان فرستاده میشود را تأیید کنید.
لینک ثابت: https://panevis.ir/?p=1888
خیلی زیبا بود درود بر شما حس خیلی خوبی از نوشته تون گرفتم
تجربیاتتون واقعا جالب بودن،متاسفانه از کارمند دون پایه تا اساتید دانشگاه درگیر خود بزرگ بینی هستن اکثرا
سلام استاد ،من اصالتا افغانستانی هستم اما در ایران به دنیا امدم و تا مقطع دبیرستان هم اونجا بودم اما الان چند سالی هست که در کشور دیگری زندگی میکنم ، تجربیات شما من رو یاد ایران و رفتار بعضی از مردمانش انداخت که چطور خودشون رو بالاتر از بقیه میبینند درحالی که هیچ صلاحیت بالاتری ندارند ،اما وقتی ماجرا های شما رو خوندم خیلی خوش حال شدم که ایرانیان بزرگواری مث شما هنوز هم هستند ،که با داشتن مدارج بالا هیچ وقت خودشون رو گم نمیکنند .
تن آدمی شریفست به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیّت
ممنون می شم در مورد ثبت نام و فعالیت در سایت ها و فروم ها من رو راهنمایی کنید.
چه جور راهنماییای؟ بیشتر توضیح میدین؟
سلام
یک ماجرا هم من بگویم، ترم اول ارشد در بهترین دانشگاه شهر تهران هستم و درس روش تحقیق پیشرفته را با استادی می گذرانم که هر هفته، هر نیم ساعت یکبار به ما یادآور می شوند که هیچوقت در مقطع ارشد کلاس نمی گیرند و این ترم اشتباه شده و وقت برای پرسش و پاسخ ندارند!!!
مطلب مفیدی بود، دستتون درد نکنه. اما یه سوال در مورد ماجرای ۲ داشتم. اگه به جای اون خانمی که مدارک شما رو تحویل گرفت یه آقا با رفتار و اخلاق مشابه وجود داشت، اون وقت باز هم شما آرایش و لباس ایشون رو توصیف می کردید؟
شاید من بد برداشت کردم اما طوری که شما آرایش غلیظ و لباس تنگ ایشون رو ذکر کردید خیلی قضاوت مندانه (؟) به نظر میومد.
آره. توصیف میکردم؛ همونطور که بالاتر ظاهر اون کارمند آقا رو توصیف کردم. اصلاً بحث قضاوت یک نفر بر اساس ظاهر در کار نیست.
درود بر شما
مطالب جالبی می نویسید و تجربیات ارزشمندتون رو در اختیار ما قرارمیدید. حداقل حس همدلی میکنم در برخی مواردی که متاسفانه در جامعه ما رواج پیدا کرده است.
درود بر شما .درد دل مارو فرمودین .متاسفانه ایرانی ها البته بعضی ها فکر میکنن نژاد برتر هستن ولی در برخورد های اجتماعی ماهیت واقعیشون رو نشون میدن .من خودم ایرانی ام اما شرم میکنم ازین رفتارهای زشت که گاها آبروی مملکت رو در کشورهای دیگه میبرن.
نه » این ، درست نیست … گاهی اوقات » یک فرد از نگاه ما مغرور و خودبرتر بین میشود ؛ اما گاهی اوقات فردی که دیگران را مغرور و خود برتر بین می بیند » انعطافش کمتر است و دوست دارد دیگران سریعا هنگام دیدن او » خاضع و فروتن باشند 1- منظور از این متن ، فرد خاصی نیست 2- در موارد بالا چند چیز رعایت نشده است مثلا » تعمیم ها نارواست و از یک نفر به چندنفر نسبت داده شده است دوم» بدون اینکه موقعیت شغلی فرد را در نظر بگیرد و احساسش را درک کند مستقیما به افراد در موقعیت های نامبرده » صفت خودبرتر بین داده است سوم» راوی متن در هیچ کدام از موقعیت ها خودش را جای افراد به ظاهر خودبرتر بین نگذاشته است و حتی لحظه ای آنها را درک نکرده است و این یعنی قضاوت سریع ؛ این یعنی چون کسی کار مرا دیرتر راه انداخت ، چون کسی ژست گرفت و… پس او یک خودبرتر بین است … به قول معروف اول خودم دوم کسی چهارم » مقایسه ها کوچک و بچه گانه است و تعمیم ناروا دارد ؛ مثلا فلان شخص از فلان کشور برخوردش خوب بود ، فلان اداره گفت مشکلی نیست و… در صورتی که همانطور که هر غرور و خودبرتربینی ای علتی دارد » گاهی هر مهربانی ای نیز علتی دارد ؛ درسته؟
با کمال احترام اصلاً با شما موافق نیستم.
کسی که یه جایی کارمند میشه، باید کارش رو با نهایت دقت و ادب و سرعت انجام بده. یعنی چی که من قبل از قضاوت، خودم رو جای این کارمند بذارم؟! این کارمند پول میگیره که کارش رو درست انجام بده. در واقع وظیفهشه. گفتین که احساسش رو درک کنم! کار منِ ارباب رجوع، درک کردن احساس کارمندی که پشت باجه نشسته، نیست.
اینها فقط چند نمونه بودن. یکعالمه از این مثالها دارم که بزنم.
سطح شعور و فرهنگ اساتید دانشگاهی (چه ایران، چه هر جای دنیا) رو میشه با جواب دادن اونا به ایمیلتون (حتی اگه تو یه جمله کوتاه باشه) و شروع کردن ایمیل با خوشآمدگویی (سلام، dear، غیره) و نه اینکه یه دفعه سر بندازه تو جواب بده، تشخیص داد… بشخصه کسی که اینها رو رعایت نکنه، از لیست افرادی که تو دنیا میشناسم پاکشون میکنم.
گاهی روزمرگیها آدمو اخمو میکنن
سلام جناب دامن افشان، بابت مطالبتون ممنون، بنده با اکثر نظرات دوستان موافق هستم، اما اساتید بسیار بااخلاق هم داریم در کشور. بنده دانش آموخته دانشگاه خوارزمی هستم و در این دانشگاه اساتید با اخلاق زیادی رو از نزدیک ملاقات کردم. البته بنده نیز با توجه به تجربیات دو ساله ام به عنوان یک عضو هیات علمی در دانشگاه گنبد کاووس، یک مقاله در مورد با عنوان *اساتید جریان ساز یا اساتید جریان باز* نوشتم که اگر مایل بودید بخونید، در گوگل جستجو کنید، اون رو در سایتم قرار دادم. در انتهای نوشتار، کل فایل مقاله رو بصورت pdf قرار دادم که خواندنش راحت تر باشد برای عزیزان. مشکلات جامعه دانشگاهی ما بسیار پیچیده شده و زمان لازم داریم برای حل اونها. در این فضا هر کس فقط باید اول کار خودش رو درست انجام بدهد. مثل دوست عزیزمون آقا شهرام. انشاا.. درست خواهد شد. باز هم صمیمانه از نوشته های خوبتون سپاسگزارم.
سلام
موافقم در بعضی دانشگاهها استادهای بااخلاق و متواضعی هم داریم. یکیش همین آقای دکتر طاهر قاسمیهنری در دانشگاه خوارزمی شما. ۳ بار با ایشون برخورد داشتم. واقعاً انسان بزرگی هستن.
کل مقاله شما رو خوندم. به نکات جالبی اشاره کردین. اتفاقاً مدتهاست که میخوام همچین موضوعی رو توی وبلاگ مطرح کنم که آیا استاد دانشگاهی که با مثلاً ۴۰ مقاله آیاسآی، ۱۰ تا دانشجوی دکتری، ۱۵ تا دانشجوی ارشد و ۲ کتاب بازنشسته میشه، میشه بهش گفت استاد موفق؟ به نظر من نه! چون این فعالیتها از هر استاد دیگهای هم برمیاد.
سوال کلیترم اینه که به غیر از وظایف روتینمون، چه کاری برای دنیا انجام دادیم؟ چه قدمی برای بهبود سطح زندگی، رفاه، دانش، آگاهی و… محیط اطرافمون برداشتیم؟
با اجازهتون، لینک مقالهتون رو به کامنتتون اضافه کردم.
با سلام و خسته نباشید
امیدوارم یه روزی این مشکلات برطرف بشه…
با تشکر
احساس کاذب خودبرتر بینی از خیلی وقت پیش در جامعه ما رایج بوده. خصوصا در میان قشر به اصطلاح روشن فکر که خودشون رو تافته جدا بافته میدونن. حالا بماند که اکثر قریب به اتفاق اساتید و دانشگاهیان تنها مصرف کننده ایده های علمی دانشمندان خارجی هستند و از خود هیچ تولید علمی درست حسابی ندارن. البته بی اخلاقی های علمیشون هم بمونه. من هم نمونه هایی از رفتار غیر حرفه ای که از دانشگاهی های ایران دیدم رو این جا براتون تعریف میکنم. 2 سال قبل به توصیه نزدیکان برای عضویت در هیات علمی یکی از دانشگاه های معروف تهران اقدام کردم. با این که میدونستن راهم دور هست و قبلا بهشون گفته بودم در صورت امکان حداقل از 2 هفته قبل بهم اطلاع بدن تنها 3 روز قبل بهم اطلاع دادن. با هزار تا دردسر پرواز گیرم اومد. قرار بود ساعت ده صبح مصاحبه باشه و من هم به خیال این که قشر دانشگاهی متفاوت هست از نیم ساعت قبل رسیدم دانشگاه. در کمال تعجب با بیش از یک ساعت ونیم تاخیر مصاحبه شروع شد. گفتن که وقتشون خیلی کمه و باید مصاحبه در کمتر از 5 دقیقه تموم بشه. تعدادی سوال بی ربط پرسیدن که بیشتر هدفشون زیر سوال بردن سابقه علمی و آموزشیم بود. جالبترینش این بود که آیا این مقالات رو خودت نوشتی؟ طفلک ها از بس اسم خودشون الکی اضافه شده به مقالات دانشجوهاشون فکر میکنن همه این جوری هستن. خلاصه تعداد دیگه ای سوال بی ربط پرسیدن و مصاحبه تمام شد. از در که رفتم بیرون یکیشون دوید اومد بیرون یک پاکت بهم داد گفت این مقاله رو یک ساعته داوری کن. گفتم زمان میبره، اجاز بدید چند هفته بعد کامنت ها رو میفرستم براتون. گفتن نه همین حالا. این هم جز پروسه داوری صلاحیتتون هست. خوشبختانه بعد از باز کردن پاکت و خواندن دو صفحه اول دلیل کافی برای رد کردن مقاله پیدا کردن و پاکت رو همراه با دلایلم به به اصطلاح استاد مربوطه برگردوندم. همونجا کلی گیر داد که این مقاله میتونه اکسپت بشه و چرا رد کردی. گفتم نظر من اینه که باید رد بشه. نظر نهایی با شما به عنوان سردبیر هست. … خلاصه تو همون چند ساعت منو از سیستم به اصطلاح دانشگاهی زده کردن.
مورد دوم که برام خیلی جالب هست مساله بی اخلاقی و دزدی علمی هست. یکی از اساتید یکی دیگر از دانشگاه های معتبر چند سال قبل بهم ایمیل زد که دارم روی یک مقاله کار میکنم لطف کن بهم کمک کن. من هم جواب دادم اگه کمی کمک باشه بدون چشم داشت انجام میدم. اگه زیاد باشه باید اسمم تو مقاله بیاد. خلاصه کلی روی مقاله بی سر و پاش کار کردیم و مقاله سابمیت شد. بعدا متاسفانه متوجه شدم که اسم من رو برداشته و این دلیل رو آورد که دانشگاه با بودن اسم من مخالفت کرده که طبیعتا دلیل مزخرفی بود. تصمیم گرفتم که با الزویر مکاتبه و درخواست retract مقاله رو بکنم. به اون به اصطلاح استاد و همکاراش گفتم که همه مستنداتم رو به الزویر میفرستم و مقاله به زودی ریترکت خواهد شد و باعث آبروریزیتون. دو تاشون عملا به غلط کردن افتادن و حتی تلفنی گریه کردن و مساله احتمال سکته و …. رو پیش کشیدن. خلاصه بعد از کلی کلنجار تصمیم گرفتم به نوشتن یک ایمیل بسیار تحقیر آمیز به نویسندگان قناعت کنم و بی خیال قضیه بشم. البته هنوز فکر میکنم اشتباه کردم.
مورد سوم به همکاری علمی دیگری بر میگرده که یک سال قبل انجام شد و مقاله ای هم ازش چاپ شد. بعد از چاپ مقاله اول یکی از نویسنده ها نسخه ای بسیار مشابه مقاله اولی رو برام فرستاد و گفت که این رو هم بفرستیم. بعد از کمی مطالعه متوجه شدم که این کار تنها کمی با مقاله اول فرق داره و احتمالا توش هم عدد سازی شده. با طرف تماس گرفتم گفت که اشکال نداره اون ها که متوجه عدد سازی نمیشن و ما به این مقاله برای ارتقا و … احتیاج داریم. این بار تصمیم گرفتم کوتاه نیام و بهش ایمیل زدم که اولا حق نداره اسم من رو بزنه تو مقاله و دوما در صورتی که مقاله در مجلات معتبر چاپ بشه شخصا واقعیت رو به ادیتور گزارش میکنم.
با دیدن این حجم از بی اخلاقی تصمیم گرفتم که به شدت پیگیر تخلفات علمی دانشگاهیان ایرانی باشم و در حد امکان ادیتور ها رو از این مسایل آگاه کنم. جامعه ای که رفتار قشر دانشگاهیش این طور باشه نباید به تغییرش امیدوار بود.
ممنون که تجربهتون رو نوشتین. از اینکه این رفتارها باهاتون شده، متاسف شدم.
سلام آقای دامن افشان
لطف می فرمایید آدرس ایمیلتونو بذارید. برای پایان نامه م به مشکل خوردم. نیاز به کمک دارم. باید یه ایمیل انگلیسی بفرستم . اما برای نوشتن متنش مشکل دارم. لطف می کنید کمکم کنید؟
آدرسم در لینک «تماس با من» در بالای صفحه نوشته شده.
سپاس آقا . خوب مینویسی
به نظر من هیچ بعید نیست با این وضعی که پیش میریم همین روزها پیامی از آسمونها برامون بیاد با این محتوا که: جهان هستی زین پس منطقه خاور میانه بخصوص ایران را ساپورت نمیکند. لطفا منطقه خود را آپدیت کنید!
با این پست سه سال برگشتم عقب و به دوران ارشد دانشگاه تهران و دردهایی که از عمق وجود نابودم می کرد. الان استرالیا هستم، وارد محیط دانشگاه نشدم چون با وضع مالی خوبی نیومدم. من عین این ماجرا رو اینجا دارم به چشم میبینم. تفاوت فاحش فرهنگی بین ما ایرانیا با استرالیاییا، چینیا و حتی هندیا که شاید از بالا بهشون نگاه می کنیم. توی خیلی از ابعاد. (اکثر) استرالیایی ها که توی احترام متقابل مثال زدنی هستن. شاید سرد باشن ولی کاملا احترام میذارن. به همه چیز. خسته ام الان و نمیتونم بنویسم. ولی من اینجا فهمیدم این سیستم مال خاور میانه ست. ایرانیا، عربها و ترکها. من اینجا فهمیدم ملتی که بهش میبالیدم فرهنگ امروزش در مقابل فرهنگ امروز بقیه ملت ها ( بعضی وقتا) مایه آبروریزیه.
عذر میخوام اگه باعث شدم یاد خاطره بدی بیافتین.
چند سال پیش نوشتم که خدا باید خاورمیانه رو شاتداون کنه و کدهاش رو دوباره از اول بنویسه.
حالا ما اینجا با استاد مقاله کار میکنیم آخرش استاد مقاله رو میفرسته نه خبر میده نه فایلی که ارسال کرده که ببینیم اصن اسم ما رو نوشته یا نه وقتی هم ازشون میپرسی میگه بهت اعتماد ندارم:/ واقعا نمیدونم چی بگم نوشتنش آتش میزنه ادمو.
سلام، فرمایش های شما صحیح است ولی چون برخی ایرانی ها به همدیگه کلک می زنند، بقیه هم احتیاط می کنند که ارتباط برقرار نکنند والبته غرور کاذب برخی ایرانی ها هم مزید علت است، من خودم سعی می کنم رفتارم مناسب باشد و به همه کمک کنم ولی برخی ها سوء استفاده می کنند و سوار آدم می شوند…
چیزی که در مورد فضای آکادمیک غرب برای من جالبه، اینه که پیشفرضشون بر اعتماد به طرف مقابلشون بنا شده. یعنی اگه مثلاً قراره توی یکی از همایشهاشون براشون سخنرانی کنی و بعدش نتونی بری و بهونه بیاری که هواپیمام سقوط کرد، قبول میکنن (هر چند بعداً صحتش رو چک میکنن) و مثل ما نیستن که فوری بگن کدوم سقوط عمو؟
سلام پانویس عزیز. مداوما مقالاتتون رو میخونم و ممنونم بخاطر اینهمه دانایی که در اختیار ما مینهید.من تازه از فرصت مطالعاتی امریکا برگشتم و درستی این ایده تان را با تمام وجود درک کردم. بهتان افتخار میکنم
با سباس رضا زابلی
سلام
چقدر آرامش بخش وخوبه و چه نتیجه مفرح و شادی با خود دارد ؛ امیدوارم این سادگی و اعتماد در بین انسان ها همه گیر شود و کسی در خودش گیر نکندو باعث رنجش خود و دیگران شود.
از نوشته های خوبتون سپاسگزارم.